نیکاننیکان، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

شاهکاری به نام نیکان

وبلاگ نیکان

به نام خدا

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن

 

نیکان من 8 ماهه شد و من تازه تصمیم گرفتم براش یه وبلاگ بسازم تا تمام لحظات زیبای بزرگ شدنش رو توش ثبت کنم امیدوارم وقتی بزرگ شد و وبلاگش رو دید به مامان خرده نگیره که چرا اینقدر دیر به فکر افتادم.

اینم نیکان که از داشتن وبلاگ خوشحال شده:

نیکان

اندر حکایت خوابیدن نیکان

ماجرایی داریم با این پسر! الان یه ماهه که داریم تلاش می کنیم بهش یاد بدیم کی وقت خوابه و کی وقت بازی! نیکان از همون روزای اول با خوابیدن مشکل داشت. اصلا حاضر نیست بخوابه. شاید فکر می کنه اگه بخوابه چیزی رو از دست میده! ساعت 2 نیمه شب از شدت خواب آلودگی تلوتلو میخوره و چشماش دارن بسته می شن ولی می دوه این طرف و اون طرف سراغ توپ و اسباب بازی. از بی برنامه گی خودمون هیچ وقت همت نکردم خوابش رو تنظیم کنم ولی این اواخر دیگه خیلی خسته شدم و تصمیم گرفتم هر جور شده یه برنامه درست برای خوابش پیاده کنم. الان یه ماهه که هر شب زودتر از قبل میایم خونه و همه شرایط رو آماده خوابیدن شازده کوچولو می کنیم ولی هر بار یه بازی جدید از خودش در میاره . یه بار...
21 بهمن 1392

آنچه گذشت .....

حدود سه سال و نیم می شه که من وبلاگ نیکتنم رد آپدیت نکردم. چه کم لطفی بزرگی .... امروز میخوام خلاصه ای از روزهایی که به نیکان گذشت رو بنویسم. نیکان رو در یک سال و 10 ماهگی روز 11 بهمن 92 از پوشک گرفتم. پروزه ای بود برای خودش ولی خوشبختانه خیلی زود (حدود دو هفته) باهاش کنار اومد و موفق شد پوشک رو کنار بذاره و بعد از حدود دو سه ماه کامل بدون خطا می رفت دستشویی. وقتی دو ساله شد از شیر گرفتمش دقیقا روز 8 فروردین 93 آخرین باری بود که بهش شیر دادم و چه فرآیند سخت و ناراحت کننده ای بود از شیر گرفتنش هم برای نیکان هم برای من هنوزم که یاد اون روزها و شبها می افتم گریه م می گیره. از چند ماه قبلش بهش گفته بودم که وقتی بزرگ بشه شیر مامانش بد مز...
20 بهمن 1392

نیکان 22 ماهه

نیکان من چند روز پیش 22 ماهه شد.الان دقیقا 22 ماه و 6 روزه س. توی این چند ماه گذشته خیلی تغییر کرده انگار با سرعت بیشتری داره بزرگ می شه مهمترین تغییرش هم حرف زدنشه. نیکان دیگه کامل  حرف می زنه. خیلی خوب با دیگران مکالمه می کنه همه چیز رو توی صحبت های دیگران متوجه می شه؛ اگه چیزی رو نفهمه سوال می کنه و حتی اشتباهات دیگران رو تذکر میده! تمام کلمات رو به جا و درست استفاده میکنه. توی فرهنگ لغتش فقط  سه تا کلمه س که نادرست به کار می بره.  به برنج میگه غذا و به خورش میگه ابگوشت. به تخم مرغ هم میگه مرغ! به شدت هم حاضر جواب شده. گاهی توجیه هایی می کنه که آدم تعجب می کنه. ولی اسم خودش رو نمی تونه بگه هر جور هم یادش می دم بازم ن...
20 بهمن 1392

کویر مرنجاب

چند وقت پیش با دایی جون و خانوادش رفتیم کویر. شب رو کویر مرنجاب موندیم و صبح فرداش بعد از صبحانه رفتیم دریاچه نمک.  کلی به نیکان خوش گذشت. تنبلی کردم و پستی براش نذاشتم ولی دلم نیومد بیخیال بشم از بس که قشنگ و دوست داستنی بود.  اینم عکساش: نیکان وسط ریگزارهای بکر کویر مرنجاب   اینجا هم حوضچه های دریاچه نمکه:   نیکان میان شوره زارهای دریاچه نمک:   نیکان و بابا در حال شتر سواری:     نیکان و مامان توی ریگزارها:   نیکان و پسر دایی؛ آریا :   اینم دو تا عکس زیبا از کویر و دریاچه نمک:   ...
14 بهمن 1392

18 ماهگی

نیکان من دیروز 18 ماهه شد. یک سال و نیمه که وجود قشنگش رو توی خونه داریم و شب و روزمون رو باهاش می گذرونیم. نیکان هر روز نسبت به روز قبل یه شیرین کاری جدید یاد می گیره. نسبت به ماههای قبل مهارتهای حرکتی؛ ذهنی؛ ارتباطی و کلامی بیشتری پیدا کرده. توی کوچه و خیابون چند قدمی رو خودش راه میره البته معمولا بدون هدف . هر چیز کوچکی توجهش رو جلب می کنه و سریع میره طرفش و کلا یادش میره که داشتیم جایی می رفتیم. گاهی هم که لج می کنه سرجاش می شینه تا مامان مجبور بشه بغلش کنه. روابط اجتماعیش هم خیلی بهتر شده با افراد بیشتری ارتباط برقرار می کنه. گاهی به تنهایی و بدون مامان پیش دیگران می مونه. البته پیش آقایون بهتر می مونه! توی خونه هم بهتر بازی می کنه به ت...
7 آبان 1392

خوش اومدی عزیزم

نیکان عزیز من؛ امروز می خوام خاطره روز تولدت رو برات تعریف کنم : تو روز 14 فروردین به دنیا اومدی. روز قبلش با خانواده مامان رفته بودیم  13 به در و من یه پیاده روی خیلی طولانی کردم ساعت حدود 9 شب بود که برگشتیم خونه مامان جون؛ هنوز چند دقیقه نگذشته بود که مامان راهی بیمارستان شد و یه شب سخت ولی شیرین رو پشت سر گذاشت و تو صبح فردا راس ساعت 7 و 10 دقیقه به دنیا اومدی. انتقال مامان به بخش خیلی طول کشید و به خاطر مشکلی که برام پیش اومد با وجود زایمان طبیعی راهی اتاق عمل شدم و تازه ساعت 12/5 تونستم بهت شیر بدم و صورت زیبات رو ببینم. چشمای زیبا و دوست داشتنیت سختی شب و روزی رو که به مامان گذشته بود از یادش برد و یک دنیا لذت جای اون رو...
18 مهر 1392

سیسمونی

این اتاق نیکانه وقتی که سیسمونیش رو مامان جون آورد و چیدیم. یه مهمونی کوچیک هم به مناسبت سیسمونی گرفتیم. در آینده بقیه عکس ها رو هم می ذارم.     متاسفانه این تنها عکسیه که من از سیسمونی نیکان دارم. بقیه عکسها از روی سیسیتم پاک شدم و من بعد از دو سال همچنان امیدوارم که یه روزی بتونم این عکسها رو ریکاوری کنم. ...
16 مهر 1392

نی نی شکمو

نیکان توی مسابقه جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ شرکت کرده با این عکس: ممنون از همه اونایی که به نیکان رای میدن.   ن یکان توی این مسابقه حدود 140 رای آورد و در بین 800 شرکت کننده در جایگاه 120 قرار گرفت. تجربه ای بود ..... ...
16 مهر 1392

جشن نوزادی

به مناسبت تولد نیکان روز 7 اردیبهشت براش جشن نوزادی گرفتیم. روز خیلی قشنگی بود. البته نیکان تمام مدت جشن خواب بود همش چند دقیقه آخر بیدار شد.     نیکان یه پسر عمو داره به نام رادان که همش ۱۱ روز از نیکان کوچیکتره برای همین من و زن عمو تصمیم گرفتیم جشن نوزادی پسر عموها رو با هم بگیریم. اینم عکس دوتایی نیکان و رادان:   ...
16 مهر 1392